آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

آترینا، عشق مامان وبابا

پس از یک ماه

   اتاق آتربنا؛ خونه مامی جون  البته هنوز کامل نشده همینطوری وسایل رو گذاشتیم تا سر فرصت و بعد از دید و بازدیدها مرتب کنیم.        خونه آقا جون موقع عروسی عمه جون.  این هم عکس کودکیهای عمه که میگه شبیه آتریناست، عکس رو عمه گرفته که بذاریم داخل سایت.            تولد 20 سالگی دایی احسان جون، ما میخواستیم بریم عروسی عمه زودتر برای دایی جون تولد گرفتیم ...
5 آذر 1390

آترینا در سفر

در قطار از فرانکفورت به سمت کلن  فدیمی ترین کلیسای آلمان، در شهر کلن که توسط رومیها ساخته شده، و بدلیل مرتفع بودن ساختمان و قدمت زیاد آن یکی از جاذبه های توریستی شهر کلن می باشد.    پل عشاق یکی دیگر از جاذبه های توریستی در شهر کلن که بر روی رودخانه راین، می باشد که عشاق بر این پل قفل زده و کلید آن را در اعماق رودخانه راین میاندازند تا عشقشان پایدار بماند که البته از سال 2008 همچنین کاری رواج پیدا کرده و تا حالا نزدیک به 15000 قفل بر آن زده شده است.    در راه برگشت به کلن، کوپه  مخصوص کودکان در قطار که در آن وسایل بازی قرار داده اند.     ...
5 آذر 1390

بعداز یه مدت دوری

اول از همه از تمام دوستان نی نی وبلاگی آترینای نازم معذرت خواهی میکنم، دیر بهشون سرزدم، و بعدش از گل نازم که دیر خاطراتش رو مینویسم. بعدش تولد آریای عزیزم رو تبریک میگم، انشاالله زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه، بعدش به یاسمین زهرای نازم واسه دختر خاله اش تبریک میگم.. دلربای من، از وقتی اومدیم ایران، چندروز خونه خاله جون؛ تهران موندیم، بعدش اومدیم شهرستان خونه مامی جون و باباجون، بعدش هم رفتیم شهرستان بابایی؛ پیش مامان جون و آقاجونت، خوب دیگه همه اولین بار شما رو میدییدن و کلی ذوق میکردن، بعدش هم عروسی عمه جونت بود و حسابی مشغول بودیم، فدات شم به شلوغی عادت نداشتی و کلی بی تابی کردی، حالا هم بدنبال اینترنت پرسرعتم، برم به سایت دوستای ...
2 آذر 1390

در راه ایران

  ما بعد از یک پرواز طولانی (با کلی استرس و بی تابیهای 3 ساعته شما و چند ساعت معطلی در فرودگاه حدودا 24 ساعت خستگی اساسی)، جهت استراحت چند روزی رو تویه آلمان هستیم، انشاالله روز جمعه میایم ایران، و خاطرات این 4 روزه را مینویسم. ...
21 مهر 1390

تواناییهای دلربای مامان و بابا در پایان 4 ماهگی

  بلا گردونت بشم اول از همه شیفته مو کشیدنتم، موهای من و بابا رو در حد توان میکشی، فکر کنم همینطوری پیش بریم 2 تامون کچل میشیم و مشوق شما هم در این مورد، دایی احسان جون هستش، خدا رو شکر غلت زدن رو هم یاد گرفتی و شب تا صبح چندبار بیدار میشم و شما رو برمیگردونم، جالبتر از همه آوازهای عجیب و غریب اما زیبا واسمون میخونی، و بسیار علاقمند به ترانه نی نی هستی ولی نسبت به ترانه های دیگه عکس العمل نشون نمیدی، مثل همیشه خوابیدن شما یه خورده سخت صورت میگیره، به برای همه چیز از جمله انگشتان دست ما، و پتو مشتاق هستی و سریع شروع بخوردنش میکنی، مراحل رشدی شما دلبر نازنینم بسیار زیبا هستش و با هر حرکت جدیدی از کهربای ما، کلی شور و شعف برای من و بابا...
14 مهر 1390

ماهگرد 4 ماهگی

  عزیزترین ما، هستی و دنیای من و بابایی بخاطر این که روز ماهگرد شما، تویه راهیم 3 روز زودتر برای عشقمون جشن ماهگرد گرفتیم، البته همه وسایلمون رو جمع کردیم، ولی به هر طریقی بود یک جشن کوچولو گرفتیم،خدای مهربون خودش حافظ و نگهبان تمام بچه هاست انشاالله به سلامت به ایران عزیزمون برسیم، مهربونم، تولدت مبارررررررررک انشاالله 120 ساله بشی نفسم دلربای من و بابا.   ...
14 مهر 1390

نمی دونم چکار کنم

  سلام هستی من الان که این پست رو مینویسم شما خوابیدی البته این چند روز حسابی خسته شدی و بخاطر گرمی هوا و شرجی بودنش خیلی اذیت شدی و امروز خیلی بی تاب . عزیزم خیلی نگرانم ما روز شنبه از مکزیکو به سمت فرانکفورت آلمان پرواز داریم مسیر بسیار طولانی هستش دقیقا 11 ساعت و 50 دقیقه بر فراز اقیانوس اطلس پرواز داریم موقع اومدن من که حسابی اذیت شدم و یه کوچولو هم میترسیدم حالا که شما هستی خیلی نگرانم خدا کمک کنه شما اذیت نشی؛ خسته نشی واقعا نمیدونم چکارکنم، بعد که انشاالله به سلامتی برسیم ایران ما مجبوریم بمونیم خونه مامی جون تا بابایی بره کاراش رو انجام بده تا انشاالله بعدش بتونه از پایان نامه اش دفاع کنه، از طرفی من هم باید حسابی به درسام برس...
13 مهر 1390