آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

آترینا، عشق مامان وبابا

دمر خوابیدن

الهی که فدات بشم، جدیدا یاد گرفتی دمر میخوابی، قربونت برم از دماغت هم بعنوان اهرم جهت دمر شدن استفاده میکنی و کلی دماغت قرمز میشه، بعدشم دست راستت رو هم نمیتونی از زیر بدنت دربیاری و بعد از کلی تلاش فراوان که موفق نمیشی گریه میکنی که یکی به دادت برسه، فدات بشم هر روز کلی تازگی و جذابیت برای من و بابا داری.   عزیزم عاشق انگشت خوردنتم مخصوصا وقتی خوابی و به این طریق به اطلاع من میرسونی که شیر میخوام یالالالالا         ...
30 شهريور 1390

شمارش معکوس

    هستی من, این روزا خیلی خوشحالم، انشاالله کمتر از 20 روز دیگه میریم ایران سر بلند و سر افراز، واقعا غربت سخت هستش و هیچ جای دنیا ایران نمیشه، هر چند مردم شهر لاپاز بسیار مهربان و خونگرم بودن و سعی میکردن تا جایی که میتونن به ما کمک کنند ولی باز وطن خودمون یه چیز دیگه هستش. آوای خوش زندگیم دایی احسان و مانی جون واسه دیدنت دارن لحظه شماری میکنن وای که چقدر لذت بخش بعد از کلی دوری از خانواده، شوق دوباره دیدنشون از همه وجودم لبریز شده، الان حس کودکی رو دارم که میخواد بره در آغوش مادرش و آرام بگیره. پرنسس نازم ببخشید واسه بدنیا اومدنت در اتاق تزیین نکردیم یا فقط برای تو عزیزترینم گهواره خریدیم آخه قرار بود برگردیم کشورم...
30 شهريور 1390

مکیدن انگشتای عسلیت

ناناز من، هر چه تلاش کردم موفق نشدم پستونک بخوری دیروز هم شیشه شیر خشک رو هم نگرفتی فدای مرامت بشم در عوضش تا می تونی انگشتاتی عسلیت رو می خوری، اولش خیلی نگران بودم  که بصورت عادت واسه گل مریمم بشه ولی مامی جون بهم گفت تویه مقاله خونده که تا زیر بک سال ابن عمل طبیعی هستش، و جای نگرانی نیست................... راستی بهت بگم امروز یه جور دیگه به بابایی نگاه می کردی نگاههای پر احساس و در مقابل شعف وصف نشدنی بابا........   ...
28 شهريور 1390

اولین مسافرت

ناناز مامانی اولین سفرت برای من تجربه خوبی نبود و شما عزیزترینم خیلی اذیت شدی، اول از همه موقع بلند شدن هواپیما حسابی اذیت شدی و بعد تا رسیدنمون به مکزیکو حسابی بی تابی کردی وقتی که دوباره هواپیما خواست بشینه حسابی حسابی گریه کردی و بی حال شدی فدای چشمای بی حالت برم، نمیدونم چرا خیلی بیقراری و هی گریه میکنی من و بابایی که کم آوردیم دخترم اگه بدونی موقعی که گریه میکنی من چه حالی پیدا میکنم . انشاالله فردا بر میگردیم خونه مون خدا کنه حالت بهتر بشه امشب که اصلا حالت خوب نبود، الهی که همه دردت بیاد واسه من و تو همیشه خندان باشی. خاله هدی جون از این که به من مجبت داری مرسی ، این عکس ها هم تقدیم به شما: اینجا رستوران هتل هستش اینقده بی...
23 شهريور 1390

تغییرات دخترم در پایان 3 ماهگی

دختر نازم هزار ماشاالله خیلی شیرین و دوست داشتنی هستی و به چشم من و بابایی زیبا، نانازم دیگه مامان و بابا رو کامل می شناسی، فدات بشم هر چی هم جلوی دستت باشه میخوری و فقط میخوای باهات بازی کنم، ماشالله جیغ هم میزنی اساسی جوری که من رو حسابی هول می کنی، خانم گلی امروز واکسن شروع 4 ماهگیتم زدی، امیدوارم امشب خیلی اذیت نشی، خیلی دوست داریم. این عکس هم تقدیم به خاله نسیم که عاشقته:   این عکس هم تقدیم به دایی احسان و مانی جان   این ٢ عکس هم تقدیم به عمه های آترینا جون     ...
17 شهريور 1390

اولین عید دخترم

  بگذشت مه روزه و عید آمد و عید آمد                    بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد                 معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد دخترم، عشق پاکم، اولین عیدت مبارک ...
9 شهريور 1390