تغییرات دلربای من
نفسم هر لحظه که میگذره بزرگتر و زیباتر و شیرین تر میشی، عزیزم مامی جون برای شب یلدا یک جفت گوشواره خوشگل هدیه بهت داد، که الان گوشت کردم و گوشواره های نوزادیت رو درآوردم. روشنایی بخش زندگیم خدا رو شکر دیگه انگشتای دستت رو نمیخوری و حالا به انگشتای پاهای زیبایت علاقمند شدی، خیلی به روروکت علاقه داری وحسابی باهاش بازی میکنی فدات بشم که خیلیی هم به من وابسته شدی و گریه های لوس لوسیت واسه این که بغلت کنم ، از خود بیخودم میکنه. این روزا علاقه زیادی به کنترل تلویزیون و گوشی تلفن و انواع سیم برق داری، اسباب بازی کلا دوست نداری و بازی نمیکنی و تا میتونی به وسایل پر خطر رو علاقه نشون میدی، بعضی شبا تا صبح خوب نمیخوابی، غذا هم سوپ ماهیچه خیلی دوست داری ولی فرنی و حریر بادوم و سرلاک دوست نداری، از این ماه غذاهای جدیدتری رو تجربه میکنی که امیدوارم خوشت بیاد و با اشتها میل کنی، هنوز هم از مرواریدای قشنگت خبری نیست و من وباباجون حسابی منتظر مرواریداتیم. قربونت برم الهی که بلا گردونت بشم تا میتونی خودت رو واسه من لوس میکنی ولی وقتی من خونه نیستم؛ دختر خیلی خوبی واسه مامی جون و دایی احسان و بابا رضا هستی. همه رو حسابی دلبسته خودت کردی حالا موندن هر وقت از اینجا بریم چطور دوری نازدونم رو میتونن تحمل کنن، مامی جون واسه همین خیلی وقتا غصه اش میگیره، مامان مریم هم خیلی دلش واسه یکی یه دونم تنگ شده عمه های مهربونتم مرتبا تلفنی جویای حال و احوالت هستند از کارات میپرسن ولی هر کاری میکنم پشت تلفن براشون سر و صدا نمکنی تا خوشحالتر بشن.همه خیلی دوست دارن یکی یدونه ام.