اولین سرماخوردگی
نانازم، 2 روز سرما خوردی،حسابی یی تابی میکنی، بلاگردونت بشم وقتی هم خوابی خیلی ناله میکنی، هیچ کاری نمیتونم انجام بدم، مامی و بابا رضا و دایی جون خیلی بهت میرسن، مامانی خیلی دوست دارم، انشاالله به زودی خوب میشی.
نویسنده :
مامان و بابا
20:04
همایش بین المللی حضرت علی اصغر
آترینا و مانی جون(پسرخاله آترینا، نفس من) ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:01
آترینا جونم
این لباس زیبا رو مامی جون واسه پرنسس کوچولو بافته، فدات بشم ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:00
اولین ماه محرم
تسلیت ماه محرم
محرم، ماه ایثار و از جان گذشتگی است! ماه عشق و شور و فریاد است! ماه آمیختن با خون و آمیختن عشق است. فرا رسیدن ماه محرم را بر عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت عرض مینمائیم. ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:12
پس از یک ماه
اتاق آتربنا؛ خونه مامی جون البته هنوز کامل نشده همینطوری وسایل رو گذاشتیم تا سر فرصت و بعد از دید و بازدیدها مرتب کنیم. خونه آقا جون موقع عروسی عمه جون. این هم عکس کودکیهای عمه که میگه شبیه آتریناست، عکس رو عمه گرفته که بذاریم داخل سایت. تولد 20 سالگی دایی احسان جون، ما میخواستیم بریم عروسی عمه زودتر برای دایی جون تولد گرفتیم ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:47
آترینا در سفر
در قطار از فرانکفورت به سمت کلن فدیمی ترین کلیسای آلمان، در شهر کلن که توسط رومیها ساخته شده، و بدلیل مرتفع بودن ساختمان و قدمت زیاد آن یکی از جاذبه های توریستی شهر کلن می باشد. پل عشاق یکی دیگر از جاذبه های توریستی در شهر کلن که بر روی رودخانه راین، می باشد که عشاق بر این پل قفل زده و کلید آن را در اعماق رودخانه راین میاندازند تا عشقشان پایدار بماند که البته از سال 2008 همچنین کاری رواج پیدا کرده و تا حالا نزدیک به 15000 قفل بر آن زده شده است. در راه برگشت به کلن، کوپه مخصوص کودکان در قطار که در آن وسایل بازی قرار داده اند. ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:34
بعداز یه مدت دوری
اول از همه از تمام دوستان نی نی وبلاگی آترینای نازم معذرت خواهی میکنم، دیر بهشون سرزدم، و بعدش از گل نازم که دیر خاطراتش رو مینویسم. بعدش تولد آریای عزیزم رو تبریک میگم، انشاالله زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه، بعدش به یاسمین زهرای نازم واسه دختر خاله اش تبریک میگم.. دلربای من، از وقتی اومدیم ایران، چندروز خونه خاله جون؛ تهران موندیم، بعدش اومدیم شهرستان خونه مامی جون و باباجون، بعدش هم رفتیم شهرستان بابایی؛ پیش مامان جون و آقاجونت، خوب دیگه همه اولین بار شما رو میدییدن و کلی ذوق میکردن، بعدش هم عروسی عمه جونت بود و حسابی مشغول بودیم، فدات شم به شلوغی عادت نداشتی و کلی بی تابی کردی، حالا هم بدنبال اینترنت پرسرعتم، برم به سایت دوستای ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:57
سلام ما رسیدیم
سلام به همه ما رسیدیم به زودی مطالب جدید میزارم خیلی خوشحالم که تو ایرانم به زودی به همه سر میزنم
نویسنده :
مامان و بابا
2:40