آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

آترینا، عشق مامان وبابا

دلتنگی کودکانه برای خدا

1390/5/25 9:20
نویسنده : مامان و بابا
1,667 بازدید
اشتراک گذاری

يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بودبا مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ماميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .

پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرارمی کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودیکنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش وگفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ……….

به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه؟ آخه من کم کم داره يادم ميره..

 

دلتنگی کودکانه برای خدا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

بهار(مامانی شهراد)
25 مرداد 90 9:08
سلام نازنينم چقدر تو ماهي پيش منم بيا و با پسرم دوست شو منتظرتم گلم
سمانه عمه مهدیار
26 مرداد 90 20:55
آخی خیلی قشنگ بود
مامان آریا
27 مرداد 90 0:29
سلام . واقعا با معصومیتی که بچه ها دارن نباید دیدن خدا چیزه بعیدی باشه . خوش به حالشون . آریا جونم گفت از خاله تشکر کن که همیشه به وب من سر میزنه .
مامان پویان
27 مرداد 90 0:35
چه متن قشنگی بود ممنون
مامان ماهان عشق ماشین
29 مرداد 90 0:31
شب عفو است و محتاج دعایم زعمق دل دعایی کن برایم اگر امشب به معشوقت رسیدی. خدارادرمیان اشک دیدی کمی هم نزد او یادی زما کن کمی هم جای ما او را صداکن بگو یارب فلانی روسیاه است دودستش خالی و غرق گناه است بگو یارب تویی دریای جوشان دراین شب رحمتت بر وی بنوشان.